«چه چیزا می‌خورن این خارجکیا!»

«چه چیزا می‌خورن این خارجکیا!»

ما همون آدمایی بودیم که دور ماشینی جمع می شدیم که از تو دور می شد و با موتور تصادف می کردیم، سوال پشت سوال. “خاله خاله قهرمانی بود که به یک ماجراجویی آشپزی رفت و ما رهگذرانی بودیم که از روی کنجکاوی دور هم جمع شده بودیم و منتظر بودیم. برای اینکه تو از جعبه قاپ یک اژدها برای غذا ببری…”

به گزارش دیباروز، حامد العسکری، نویسنده و شاعر در یادداشتی در روزنامه مربای مربا او نوشت: «در حدود هفت سالگی اولین پیتزای عمرم را خوردم. خاله آتی در تهران دانشجو بود. من در امتحانات میان ترم بودم یا تابستان و تعطیلات را یادم نیست. او برای دیدار مادربزرگ مادرش به کرمان آمد. ما هم آنجا بودیم. یک روز بعدازظهر با چند کیسه خرید به خانه آمد و به همه گفت که می خواهیم ناهار چیز جدیدی بخوریم و وقتی گفتیم چی؟ از لبانش کلمه ای بیرون آمد که تا آن روز نشنیده بودیم: پیتزا! من قبلاً بارها آن را در تلویزیون و سینما شنیده بودم، اما هرگز آن را از نزدیک تجربه نکردیم. وقتی به بقال نگاه کرد، ترکیب آن را متوجه نشد، نمی توانست مخلوطی از فلفل دلمه ای، گوشت، مرغ، تکه های سوسیس و قارچ، به اضافه یک کیلو خمیر و بدتر از همه پنیر را با حرارت دادن و آن تصور کند. با هم آشپزی

خاله فلفل و قارچ را برش داد. پیاز، گوشت و مرغ را بپزید، آب آن را کبابی کنید، سپس خمیر را روی یک سینی بزرگ با گاز مامان بزرگ آردل بمالید. سپس گوشت و مرغ را پهن کنید. سپس روی همه آنها فلفل، سوسیس، قارچ، پنیر و در آخر سس می ریزیم. در حین کار، سوال پشت سوال همان افرادی را که دور ماشین جمع شده بودند و موتورسیکلت شما از شما تصادف کرد، جمع کردیم. عمه آتی قهرمانی بود که به یک ماجراجویی آشپزی رفته بود و ما رهگذرانی بودیم که از روی کنجکاوی دور او جمع شده بودیم و منتظر بودیم تا اژدهای غذا را از جعبه مارش بیرون بیاورد. مادربزرگم می گفت: به نعمت های خدا نگاه کن چگونه انکار کردی؟ همیشه گفته اند که دختر کوچولو باید از شهر شما برود نه از روی عرف. حالا پدرشوهرت بود یا مادربزرگت که می خواستی یک غذای خوشمزه درست کنی؟ مرغ و مرغ بدون گوشت را حرام کردم. نمیخورم …

پنیر پیتزا داشت طلایی می شد و عمه داشت حرف می زد و می خرید. عمه ام گفت: سفره را بگذار، مادربزرگ نان و سبزی و ماست و خرما را سر سفره بگذار. خاله گفت نان و ماست و مخلفات نمیخواهد، مادربزرگ گفت: بسمه.. میتوانند ناهار بخورند؟ آیا امکان دارد. پیچی که واشر می خواهد محکم بسته می شود و نان شوی غذاست و استحکام آن از بدن خارج نمی شود. سینی فر از شکم گاز خارج شد. خاله یه حوله دست دوم انداخت زیرش و سینی رو گذاشت وسط میز و با چاقو شروع کرد به بریدن پیتزا. با قاشق تکه ها را جدا کرده و در هر بشقاب یک یا دو تکه قرار دهید. مقداری از دوغابش را هم برای مادربزرگش وسط بشقاب گذاشت. مادربزرگ در سکوت کامل پیتزا می خورد و بی سر و صدا می نوشد. ناهارش که تمام شد برای اینکه خاله لاستیک پر نکند گفت دخترم آورین دختا پیش من رفت. بعد یه تیکه دیگه از بشقاب گرفت و انگار گوشه ی لبش بود گفت خود این خارجی ها چی می خورن؟

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا